آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

ماموریت بابایی

سلام بابایی هفته پیش برای ماموریت به تهران رفته بود من ومامانی هم رفتیم خونه مامانی تا تنها نباشیم وقتی اونجا بودیم چند بار شهر بازی رفتیم یکبار رفتیم بازار مرکزی که مغازه بابابزرگم اونجا بود که دایی ها توش کار می کنند. وقتی بازار بودیم خاله سمیرا برای من یک لیوان باب اسفنجی خرید توی مدتی که بابایی ماموریت بود چون من پسر خوبی بودم مامانی برای من یک لباس خوشگل با سلیقه خودم خرید بابایم برای من یک جعبه ابزار اسباب بازی خرید یک شب مامانی کشک بادمجان درست کرده بود چون من دوست نداشتم برای من سفارش ساندویچ دادن که من تمام مدت منتظر بودم تا غذا بیارن راستی ترم 1 اینگلیسی هم تمام شدبا نمره 100 قبول شدم به ترم 2 رفتم توی حیاط خونه ما یک د...
28 مرداد 1393

سفر به شمال

سلام ما بعد از 10 روز به خونمون برگشتیم .از طرف شرکت بابایی ما مهمان مجتمع تفریحی شرکت نفت در محمودآباد بودیم .اول رفتیم خونه مامانی که وقتی اونجا بودیم رفتیم گنج نامه حسابی از هوای خنک اونجا لذت بردیم کلی مسافر آمده بود حسابی شلوغ بود آبشارگنج نامه آرتین در کنار آبشار روز شنبه به سمت شمال شهر محمودآباد حرکت کردیم حدود ساعت 8 شب به مجتمع رسیدیم بعد از انجام کارهای اقامت به کنار ساحل اختصاصی مجتمع رفتیم ورودی مجتمع                         راه رفتن روی ماسه ها      ...
1 مرداد 1393
1